صفحه شخصی حسین بصیری   
 
نام و نام خانوادگی: حسین بصیری
تاریخ عضویت:  1389/01/25
 روزنوشت ها    
 

 ببخشید خانم شما ثروتمندید ؟ بخش عمومی

23





ببخشید شما ثروتمندید ؟

 









هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند.


هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.



پسرک پرسید : «ببخشید خانم! شما کاغذ باطله دارین»



کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه ی کوچکشان قرمز شده بود.




گفتم: «بیایید تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.»



آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا بهشان دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد.




بعد پرسید: «ببخشید خانم! شما پولدارین»



نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه ... نه!»



دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.»



آن ها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.



فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آن ها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه ی این ها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه ی مان را مرتب کردم.




لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم.



مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.


ماریون دولن


 




چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 09:04  
 نظرات    
 
مجید صابر 22:21 چهارشنبه 9 آذر 1390
5
 مجید صابر
قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید
علی علیزاده 23:11 چهارشنبه 9 آذر 1390
2
 علی علیزاده
سلام آقای مهندس بصیری عزیز.
داستان قشنگ و ظریفی بود. از حسن انتخاب شما ممنونم. حیف که یه کم فواصل بین جملاتتون زیاد بود و اذیت کننده. ولی بابت این روزنوشت ممنون. راستی امیدوارم از بابت نظر خیلی رک و راست قبلب بنده گله مند نباشی دوست من:
«آری آغاز دوست داشتن است// گرچه پایان راه ناپیداست// من به پایان دگر نیندیشم// که همین دوست داشتن زیباست»
یحیی بهمنی 09:52 پنجشنبه 10 آذر 1390
2
 یحیی  بهمنی
جناب بصیری، ممنون از مطلب زیبایتان.

ای کاش ما هم بفهمیم که چقدر ثروتمندیم...
حسین بصیری 10:04 پنجشنبه 10 آذر 1390
1
 حسین بصیری
سلام علی جان،
نه برادر من وقتی خودم دم از فرهنگ میزنم چرا باید از تو و نظرت ناراحت بشم اگه جوابی باشه که بود باید گفت. اما باور کن که آدمهایی هستن که باسوادن اما بافرهنگ نیستن. میدونم که قبول داری.
فواصل بالا هم دست من نبوده .
حسین بصیری 14:42 شنبه 12 آذر 1390
2
 حسین بصیری
یحیی جان ایشالله در آینده نزدیک هممون به این ثروتها پی می بریم.
یحیی بهمنی 19:57 شنبه 12 آذر 1390
1
 یحیی  بهمنی
چطور؟
وحید رضا پروین 22:50 شنبه 12 آذر 1390
0
 وحید رضا پروین
خفتگان را خبر از عالم بیداران نیست تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری